نوشته شده توسط : محسن

نويسنده ـ  ژان يونير
مترجم ـ ذبيح الله منصوري


يكي از شهرهاي شمالي ايران ساليان بود كه در مغرب درياي مازندران قرار داشت و دو شاخه رود ارس و كوروش ( كر ) آن را در برمي‏گرفت. به اين ترتيب كه رود كوروش به رود ارس ملحق مي‏شد و آنگاه آن دو رود كه تشكيل يك رود را مي‏داد به دو شاخه تقسيم مي‏گرديد، و شاخه‏اي از مشرق ساليان عبور مي‏كرد و شاخه ديگر از مغرب آن و زارعين منطقه ساليان مي‏توانستند از آب هر دو شاخه استفاده نمايند.

در بين دو شاخه رود ارس، مراتعي وسيع وجود داشت كه دام در آن مي‏چريد و بعضي از مرتع‏ها در ارتفاعات قرار داشت و بعضي در اراضي كم ارتفاع و لذا دامداران مي‏توانستند، جز در موقع يخبندان براي چرانيدن دام خود از آن مراتع استفاده نمايند.

فرآورده‏هاي دامي ساليان و به خصوص روغن آن معروف بود و در فصل زمستان كه حمل روغن در جلدهاي پوستي آسان مي‏شد، آن روغن را براي بزرگان آذربايجان، هديه مي‏فرستادند. مردم ساليان، همه زراعت پيشه يا دامدار بودند و مثل اكثر مردم مناطق كشاروزي ميل به جنگ نداشتند.

ساليان يك شهر بدون حفاظ بود و حصار نداشت و مردي به اسم امير يعقوب خان يا « امير يعقوب » بر آن حكومت مي‏كرد و او از حكام محلي به شمار مي‏آمد كه پسر بعد از پدر حكومت مي‏كردند و پادشاهان ايران حكومت آنها را به رسميت مي‏شناختند.

امير يعقوب داراي سپاه نبود و فقط عده‏اي تفنگچي داشت كه براي تشريفات از آنها استفاده مي‏شد چون مردم آن قدر سليم النفس بودند كه مرتكب جرم نمي‏شدند تا اين كه براي دستگيري آنها تفنگچي ضرورت داشته باشد.

وقتي قشون « نبولسون» سردار تزاري كه قصد اشغال ساليان را داشت به آن شهر نزديك شد امير يعقوب باشتاب، مبادرت به بسيج يك قشون كرد و از سكنه شهر و زارعين براي جلوگيري از قشون نبولسون داوطلب خواست و عده‏اي زيادتر از آنچه مورد احتياج امير يعقوب بود، داوطلب شدند كه در جنگ شركت نمايند و چون امير يعقوب آن قدر تفنگ و مهمات نداشت كه بين آنها توزيع كند، مازاد را مرخص كرد و به آنها گفت ولي شما، آماده براي شركت در جنگ باشيد تا جاي كساني را كه كشته مي‏شوند پر كنيد.

تمام مردان كه داوطلب براي جنگ شدند حسن نيت داشتند و مي‏خواستند بجنگند و استعداد آنها هم براي تحمل خستگي خوب بود زيرا كشاورزان چون معتاد به كارهاي سخت مي‏شوند استعداد تحمل خستگي را دارند. اما هيچ يك از آنها داراي تعليمات جنگي نبودند و نمي‏توانستند نشانه‏زني كنند و امير يعقوب هم فرصت نداشت كه آنها را تحت تعليم قرار بدهد. معهذا با آن سربازان تعليم نيافته براي جلوگيري از سپاه نبولسون كه داراي سربازهاي تعليم يافته بود به راه افتاد.

امير يعقوب اصول تاكتيك را مي‏دانست و اطلاع داشت كه در ميدان جنگ بايد سپاه را طوري تقسيم كرد كه دشمن نتواند آن را محاصره كند و سپاه خود را منقسم به دو جناح و يك قلب و يك ذخيره كرد و براي هر يك از قسمت‏هاي مزبور، روسائي از بين سربازان قديمي ولو سالخورده، انتخاب نمود و به روسا آموخت كه چگونه جلوي حملات سپاه دشمن را بگيرند.

وقتي كه جنگ شروع شد سربازان امير يعقوب نامنظم مي‏جنگيدند و نبولسون كه جاسوس داشت و مي‏دانست كه سربازان امير يعقوب يك چريك تعليم نيافته و تازه كار است تصميم گرفت كه با يك حمله، قشون حاكم ساليان را محاصره نمايد و او را وادار به تسليم كند.

وقتي سربازان نبولسون براي محاصره نيروي امير يعقوب حمله كردند از طرف سربازان تازه كار حاكم ساليان مقاومتي غير مترقبه به ظهور رسيد و سربازان مزبور تا آنجا كه توانستند با تيراندازي جلوي سربازان نبولسون را گرفتند و بعد از اين كه تفنگ‏هاي آنها گرم شد و به طور موقت از كار افتاد با سرنيزه دفاع كردند و ديده شد كه بعضي از سربازان تازه كار حاكم ساليان، دامان لباس خود را پاره كردند و آن را اطراف لوله تفنگ گرم خود پيچيدند تا اين كه دستشان نسوزد و سپس از تفنگ مانند چماق استفاده كردند و آن را دور سر به حركت در آوردند و قنداق تفنگ را بر سربازان نبولسون كوبيدند. استقامت سربازان امير يعقوب، حمله سربازان نبولسون را سست و آنگاه متوقف كرد و روز به انتها رسيد.

نبولسون كه يقين داشت در يك روز كار جنگ را يكسره خواهد كرد بعد از اين كه شب فرود آمد فرمان داد كه سربازان اوتماس با ايرانيان را قطع كنند و سربازان حاكم ساليان مجروحين خود را با خويش بردند و قدري عقب نشستند ولي نتوانستند كه اموات را از ميدان جنگ خارج نمايند و به جاي اجساد مقتولين تفنگ‏ها و دبه‏هاي باروت و جاي گلوله آنها را بردند چون مي‏دانستند از حيث تفنگ و مهمات درمضيقه هستند.

همان شب، امير يعقوب تفنگ و مهمات مقتولين را به آن قسمت ازمردان داوطلب كه آماده براي شركت در جنگ شدند و مازاد براحتياج بودند داد و به آنها گفت صاحبان اين تفنگها امروز مردانگي كردند و جلوي خصم را گرفتند و بر شماست كه فردا مثل آنها مردانگي كنيد و جلوي دشمن را بگيريد.

همان شب مجروحين را بعد از زخم‏بندي به خانه‏هايشان فرستادند و ديگران غذا خوردند و خوابيدند تا اين كه روز بعد براي جنگ آماده باشند. روز ديگر نبولسون كه متوجه شده بود، خصم با اين كه تازه كار مي‏باشد قوي است، قبل از حمله شروع به تيراندازي با توپ كرد.

سربازان امير يعقوب براي دفاع در قبال شليك توپها كوچكترين اطلاع نداشتند و فرو مي‏ريختند. اما بعد از اين كه توپها گرم شد ونبولسون ناگزير، تيراندازي با توپ را متوقف كرد، سربازان حاكم ساليان مثل روز قبل، به سختي پايداري مي‏نمودند.

امير يعقوب با زباني كه مردان روستائي و شهري بفهمند به آنها گفته بود اين خاك كه شما روي آن پا گذاشته‏ايد و مي‏جنگيد ناموس شما است و اگر اين خاك را از دست بدهيد ناموس خود را از دست داده‏ايد و تا آخر عمر سرشكسته و دچار لعن خواهيد بود و هر سرباز در هر نقطه كه مي‏جنگد بايد آن قدر پايداري كند تا اين كه به هلاكت برسد.

طوري سربازان امير يعقوب به سختي پايداري مي‏كردند كه نبولسون متوجه شد آن روز هم به انتها خواهد رسيد و او فاتح نخواهد گرديد و تصميم گرفت كه سواران خود را به كار بيندازد.



:: موضوعات مرتبط: از آقامحمد خان تا محمدشاه , دوران ناصرالدین شاه , ,
:: برچسب‌ها: ذبيح الله منصوري , ژان يونير , نبردهاي ايران و روسيه , امير يعقوب , روم ارمني , اش ميازدين , جيمزموريه , ساليان , سليم خان ,
:: بازدید از این مطلب : 842
|
امتیاز مطلب : 70
|
تعداد امتیازدهندگان : 20
|
مجموع امتیاز : 20
تاریخ انتشار : چهار شنبه 20 مهر 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محسن




آقا محمد خان قاجار اندامي ضعيف داشت چنانكه از دور مانند پسري 14 ساله بنظر مي آمد. چهره بي موي پر چينش چون زنان سالخورده مي نمود. صورتش اگر چه در هيچوقت از ديدن نيكو نبود ولي در هنگام غضب حالتي مهيب مي يافت.
او با اهل شریعت با احترام و رافت می‌زیست و خود در ظاهر مقدس بود همیشه نماز می‌خواند و هر نیمه شب – اگرچه در روز زحمت زیادی کشیده بود- برمی‌خاست و بعبادت می‌پرداخت.
او مردی سنگدل ، عقده‌ای ، خشن و کینه توز ، سخت کش و بیرحم ، قدرت جوی و چاره گر بود.



:: موضوعات مرتبط: حکومت قاجار , از آقامحمد خان تا محمدشاه , ,
:: بازدید از این مطلب : 2049
|
امتیاز مطلب : 46
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : چهار شنبه 20 مهر 1390 | نظرات ()

صفحه قبل 1 صفحه بعد